۲۲
آذر
کاش تکه سنگی بودم در بیابان یا پاره ابری در آسمان.
کاش یک صندلی بودم یا گنجشکی یا یک جفت کفش.
کاش نبودم.
کاش هیچکس نبود.
کاش اصلاً هیچ چیز نبود.
قبل از اینکه چیز وحشتناکتری آرزو کنم انگار کسی از فاصلهی نزدیک شلیک کرده باشد زانو میزنم روی زمین و ذرهذره در زمین فرو میروم و ناگهان در آبی که بیوقفه از چشمهایم بیرون میزند غرق میشوم.