#مرگ_همین_نزدیکیها_پارک_کرده_است
اینجا بیمارستان شهید رجایی است و قلب آدمها مثل حادثهای که خبر نمیکند، یا به تپش افتاده یا از تپش. اینجا صدای گریه میآید. یک نفر میمیرد در سکوت و دخترهایش جیغ میکشند و پهن میشوند روی موزائیکها و من حالم بد میشود برای قلب مادرم که درد میکند. اینجا بیمارستان شهید رجایی است و بوی مرده میآید و شادترین سکانس بیمارستان، پارچههای سفید رنگی است که روی جسدها میکشند. اینجا بیمارستان شهید رجایی است و دکترها دیگر از مرگ هیچ آدمی غمگین نمیشوند و پرستارها از گریهی بازماندگان تعجب نمیکنند.
اینجا بیمارستان شهید رجایی است و کمی، تنها کمی بالاتر، پارک ملت است. صدای خنده هست. بستنی دستگاهی نیممتری هست. خانوادههای شاد و بیخیال هست. درخت و گل و زمین بازی و قایقسواری هست. و فرشتههای خوبِ زندگیبخش روی سنگفرشها قدم میزنند. مرز بین مرگ و زندگی و غم و شادی همینقدر است. به فاصلهی میان بیمارستان قلب شهید رجایی و پارک ملت و من چقدر دوست دارم مثل مادربزرگهای خرافاتی بروم و به اهالی پارک بگویم: «بلند نخندید، غم پشت دیوار بیمارستان است».
- ۹۶/۰۵/۱۵