درآثار من وضعیت هایی مثل بی پناهی، نا امیدی، رنج، تردید، اضطراب، ترس، معناداری یا بی معنایی زندگی، عشق، خیانت، معصومیت و البته مفهوم مرگ مدام طرح میشود.
اینها مفاهیم مشترک و بنیادین ما آدمها هستند. صرف نظر از فرهنگ و جامعه و تاریخ و جغرافیایی که در آن زیست میکنیم این مفاهیم با انسانیت ما همراه هستند. اینها چیزهایی هستند که هم دین میکوشد پاسخی برای آن ها فراهم کند و هم در حوزه های فلسفی و عرفانی پاسخی برای آنها طرح میشود. از طرفی اینها از نوع مسائل وجودی (اگزیستانسیال) هستند که در زندگی فردی آدمها حضور جدی دارند.
ادبیات برای من یعنی جایی که میتوانم بخشی از روحم را در آن نشان دهم؛ نشان دادنی که به قصد تاثیرگذاری بر دیگران و در تحلیل نهایی به بهتر کردن زندگی مخاطب کمک کند.
با این حال خوب میدانم که امکانات ادبیات در این سه زمینه بسیار محدود و ناچیز است؛ هم در نمایش روح انسان، هم در تاثیرگذاری و هم در بهترکردن زندگی دیگران.
بنابراین از ادبیات انتظار بزرگی ندارم. اصولا از هنر چنین انتظاری ندارم. با این همه باید به همین تاثیرات کوچک و محدود قانع باشیم چون امکانات دیگری در اختیار ندارم. کلمات، تنها ابزار ما برای بیان چیزهایی هستند که در اعماق روح مان میگذرد.
اگر نمایش وضعیت درونی بتواند حتی برای دقایقی بر مخاطب تأثیرمثبت بگذارد و یا حس همدردی او را برانگیزد به طوری که احساس کند رنجهایی را که او دارد از سر میگذراند دیگری هم تجربه کرده است، شاید احساس کند که در دنیا تنها نیست. شاید از معدود لذت های نوشتن این باشد که بنویسی تا دیگران احساس کنند در زندگی تنها نیستند.