برداشت های کاملن شخصی

من در صفر متولد شدم.

در محیطی که به لحاظ فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی با معیارهای امروز و حتی همان روز حداکثر نمره ای که می شود به آن داد صفر است.

محیطی پایین شهر و به شدت فقیر‌نشین با خانه هایی کوچک و پرجمعیت و پراز بیماری و نکبت.

هنوز هم از اثرات آن ـ خوب یا بد ـ هرگز نتوانسته‌ام بگریزم.

با این همه، از وقتی که بر قوای فکری ام مسلط شدم و توانستم خیال را آگاهانه به کار گیرم ـ ده سالگی شاید ـ هرگز از کتاب و خواندن دور نبوده ام.

خیلی زود فهمیدم که با بچه های کوچه، بچه های سینما و فوتبال و تیله بازی و دوچرخه سواری و بستنی فروشی و حتی درس خوان و مؤدب ـ که گاه تک و توک در آن جهنم پیدا می شدند ـ کمی فاصله دارم.

کمی تفاوت دارم.

این تفاوت اصلا ربطی به بهتر بودن و بدتر بودن ندارد. فقط نوعی تفاوت بود. تفاوت و تمایز در تجربه کردن و البته خیال. 

خانواده‌ی ما پرجمعیت بود.

دوران دبستان انگار کابوس بلندی گذشت. کودکی من پر از ماجرا بود. نه مثل کودکی های قالبی و تر‌و تمیز و کودکستانی امروز.

خوب یادم هست غروبی به مداد برادرم که کوچک شده بود و نوک اش ـ بس که تراشیده نشده بودـ پهن شده بود و مداد به سختی ردی برکاغذ می گذاشت، خیره شدم و بغض کردم. به خاطر برادرم که تراش نداشت و به خاطر مداد. بارها به خاطر مدادی که تمام می شد گریه کردم. به خاطر تراشی که تیغ اش کُند شده بود. مداد ها را دور نمی ریختم، انگار که جان داشتند. 

باری کودکی کوتاه چه قدر کند گذشت. انگار هزار سال. انگار سال های سال کودک بوده ام.

انگار روزها ـ آن روزها ـ صد ساعت طول می کشیدند تا تمام شوند. انگار اسلوموشن فیلم برداری شده بودند.

ظهرهای تابستان گرم نبود. کولر نبود.اما آدم هایی بود که چه قدر عجیب بودند.

بعد بزرگ‏تر شدیم و انگار با شتابی غریب همه از هم دور شدیم و کتاب هنوز توی دست ام بود. شانزده ساله بودم که شروع کردم به خواندن کتاب های فلسفی. همه‌ی پول تو جیبی‏ها‏ تبدیل می شد به کتاب که پدرم هرگز مخالفت نکرد. در دانشگاه هم بیش‌تر از کتاب های فنی/ درسی کتاب های متفرقه بود. توی خوابگاه، هیچ دانشجوی فنی به اندازه ی من کتاب متفرقه نداشت.

یعنی که من هنوز کمی فاصله داشتم. این فاصله هیچ خوشایند نبود. و حالا هم نیست چون حاصل اش تنهایی و تک افتادگی و انزوا است. 

من دیگران، دیگرانِ ساده ی بدون دغدغه ی یک جهتی را ـ نه مثل خودم چند جهتی که در دستی ادبیات، در دستی فلسفه، در دستی مهندسی،و در دست دیگر عقل معاش اندیش دارند و مگر آدم چند دست دارد؟ ـ خیلی دوست دارم.