برداشت های کاملن شخصی

#سیزده_پنجاه_و_نه

دوشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۲۴ ب.ظ

انگار کسی دنیا را با دو دست گرفت و محکم تکان داد. همه چیز به‌هم خورد. اول صداهای کوچکی از دور آمد. بعد صداها بلندتر شد. بعد صداها نزدیک‌تر شد. رادیو موسیقی‌اش را قطع کرد و چیزهایی گفت که پدرم ترسید. مدرسه‌ها تعطیل شدند. و اداره‌ها. و خیابان‌ها خلوت شد. و بیمارستان‌ها شلوغ شد. و صدای آمبولانس و آزیر روز و شب می‌پیچید توی شهر. و در شهر کسی نبود. انگار مرگ مثل ولگردِ مستی صبح تا شب با توپ و تانک و تفنگ افتاده بود توی خیابان‌ها دنبال آدم‌ها و مردم از ترس او توی زیرزمین‌ها و سنگرها پناه گرفته بودند.

  • علی اصغر مهدوی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی