برداشت های کاملن شخصی

۶ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

۳۰
فروردين

من روزنامه نمی خونم. به بقیه هم می گم روزنامه نخونند. نه فقط روزنامه، بلکه معتقدم هر چیز دیگه ای که بخواد اطلاعات پراکنده و دسته بندی نشده رو یکجا به مخاطبش منتقل کنه، مضره. رادیو، تلویزیون، روزنامه و ماهواره تنها کارشون اینه که اگه نه بمباران، اما مثل باران اطلاعات پراکنده و اغلب بی خاصیت رو بر سر شما بریزند. این که در بازار بورسِ فلان جا چه تغییری رخ داده یا تلسکوپ هابل اخیراً از دورترین نقاط فضا چی شکار کرده یا این که در اثر سقوط هواپیمایی در نبراسکا شصت و پنج نفر  کشته شده اند یا حتی زارعی دانمارکی گربه ی عجیبی رو توی اصطبل مزرعه اش پیدا کرده که در برابر نور خورشید سبز و در سایه به رنگ خاکستری  در می آد، چه فایده ای برای ما داره؟ واقعاً دانستن این که زنی سه قلو زاییده یا مردی دو کودکش رو توی وان حمام خفه کرده چه اهمیتی داره؟ خشکسالی جهل از باران خبر بهتره. باران خبر دانایی انسان رو آشفته می کنه و وقتی آگاهی کسی آشفته شد خود او هم درمانده می شه. داناییِ پریشان از جهل بدتره چون به هر حال در ندانستن آرامشی هست که در دانستن نیست. مثلاً شما اگه بدونید دچار نوعی بیماری هستید که تا چند ماه دیگه می میرید، چه احساسی خواهید داشت؟ کسانی احتمالاً حتی مایلند پولی پرداخت کنند تا چیزهایی رو ندونند. به هر حال در دنیای امروز فرار کردن از این بمباران اطلاعات کار ساده ای نیست. کار دشواریه اما به هر حال من ترجیح می دم به جای روزنامه خوندن یا تماشای تلویزیون، موزیک گوش کنم یا کتاب و شعر بخونم. در دنیای به این بزرگی خیلی چیزها هستند که از روزنامه و تلویزیون بهترند.

  • علی اصغر مهدوی
۲۸
فروردين

این همه دارو برای چیست؟ چرا انسان ها اینقدر بیمار می شوند؟ 
از انواع سردرد، مثل میگرن و سینوزیت گرفته تا بیماری های چشمی مثل دوبینی و نزدیک بینی و کورنگی و آب مروارید و آستیگماتیسم تا انواع نارسایی های قلبی مثل تپش قلب و بزرگ شدن قلب و تنگ شدن دریچه ی میترال تا سنگ کلیه و سنگ مثانه تا نازایی و صرع و نقرس و مننژیت تا آبله و اوریون و سرخک و مخملک و آسم تا اصناف مختلف بیماری ها و معلولیت های ارثی مثل کوری و لوچی و کَـری و فلج و اختلالات گفتاری و روانی و انواع هپاتیت A و B و C و بیماری های خونی مثل هموفیلی و لوسمی و تالاسمی تا انواع معلولیت های ذهنی و عقب ماندگی های رفتاری تا زخم معده و اثنی عشر و روده تا بیماری های انگلی تا واریس و دیفتری و تیفوس و روماتیسم و دیسک و پارکینسون و دیابت و آلزایمر تا تصلیب شرائین تا سکته قلبی و مغزی تا...آخ چقدر بیماری!
شاید هم فرشته باشند، اما فرشتگان عذابند. هر کس قبل از مرگ تعدادی از این بیماری ها را تجربه می کند. فکر نمی کنم هیچ جانداری به اندازه ی انسان در معرض ابتلا به این همه بیماری باشد. اما به راستی چه کسی مقصر است؟

  • علی اصغر مهدوی
۲۴
فروردين

شرایط اقدام به قتل یا خودکشی زمانی به وجود می آید که فرد امکان گریز از وضعیت ناهنجار و دشواری را که در آن گرفتار شده است ناممکن بداند. موقعیت بحرانی می تواند معضلی باشد که شخص از حل آن ناتوان است یا گمان می کند که ناتوان است. در چنین شرایطی ذهن او برای رهایی از بحران و در واقع برای حل مسئله دو راه حل غیرطبیعی را ممکن است انتخاب کند. در راه حل اول او می کوشد تا صورت مسئله را پاک کند. در این حالت اگر مانع انسانی وجود داشته باشد معمولاً قتل رخ می دهد. در راه حل دوم، سوژه بنا بر دلایلی نمی تواند صورت مسئله را پاک کند. در چنین موقعیتی او اقدام به محوکردن حل کننده ی مسئله می گیرد. در این وضعیت پدیده ی خودکشی رخ می دهد.

  • علی اصغر مهدوی
۲۳
فروردين

این که در اعماق اقیانوس ها جانداری باشد یا نباشد، این که فضا متناهی باشد یا نباشد و یا این که در سیاره ای دیگر به غیر از زمین حیات وجود داشته باشد یا نه، ذره ای در زندگی من تاثیر ندارد. اما بود و نبود خداوند برای من مهم است. اگر خداوندی وجود داشته باشد، مرگ پایان همه چیز نخواهد بود و در این شرایط اگر من همه ی عمرم را با فرض نبود او زندگی کنم دست به ریسک بزرگ و خطرناکی زده ام. من این خطر را با تمام پوست و گوشت و استخوانم حس می کنم.
اما اگر خداوندی در کار نباشد مرگ پایان همه چیز است و در آن صورت زندگی کردن با فرض وجود خداوند که نتیجه اش دوری جستن از بسیاری لذت هاست با توجه به این که ما فقط یکبار زندگی می کنیم، واقعاً باخت بزرگی ست.

به نظر من پاسخ به این سوال تکلیف خیلی چیزها را روشن می کند و جواب ندادنش هم خیلی چیزها را تا ابد در تاریکی محض نگه می دارد. میلیون ها انسان بدون این که این سوال ذره ای آزارشان بدهد برنامه های هزارساله برای عمر شصت هفتاد ساله شان می چینند و من همیشه تعجب می کنم که چطور کسی بدون اینکه پاسخ قاطع و قانع کننده ای برای این سوال پیدا کرده باشد، کار کند، راه برود، ازدواج کند، حرف بزند و حتی نفس بکشد. اگر خداوندی نیست چرا ما هستیم؟ 
این وجود داشتن مفهومش این است که اراده ای توانا و ذی شعور مایل بوده که ما وجود پیدا کنیم. از طرف دیگر، اگر خداوندی هست پس این همه شر و بدبختی چیست؟ این همه نکبت که از سر و روی کائنات می بارد برای چیست؟ چرا این قدر چیزها آشفته و زجرآورند؟ کجاست آن دست مهربان که هر چه صدایش می زنند به کمک هیچکس نمی آید؟ هر روز حقوق میلیون ها نفر روی این کره ی خاکی پایمال می شود و همه هم تقاضای کمک می کنند اما حتی یک معجزه هم رخ نمی دهد. حتی یکی...
ستم گران روز به روز فربه تر می شوند و ضعفا در اکناف عالم یا اسیر سیل می شوند و یا زلزله می آید و زمین آن ها را می بلعد. اگر هم جان سالم بدر ببرند، فقر و گرسنگی و بیماری سراغشان می آید. اینهمه کودک ناقص الخلقه تاوان چه چیزی را پس می دهند؟ چه گناهی مرتکب شده اند که از شیرخوارگی تا پایان عمر، البته اگر زنده بمانند، باید با کوری مادرزادی و فلج مادرزادی و نقص عضو و هزاران عذاب دیگر سر کنند؟ گزارش آمار مرگ و میر ناشی از گرسنگی را که لابد می خوانید؟ 
علم، مطمئن ترین و در عین حال صادقانه ترین ابزاری ست که با فروتنی تمام به ما می گوید: "نمی دانم"

این سوال ها و پاسخ شان همان چیزیست که من را به درستی آزار می دهد و  شب تا صبح روحم را مثل خوره می خورد. 

  • علی اصغر مهدوی
۱۴
فروردين

همیشه توی خودم فرو رفته ام. دلایل زیادی وجود دارد که ثابت می کند نباید وجود داشته باشم و به همین خاطر همیشه از اینکه وجود دارم شگفت زده ام. دنبال دلیل موجهی برای بودنم می گردم. می خواهم بدانم بیست و هفت سال قبل، یعنی درست قبل از تولدم کجا بودم. نمی دانم چرا بیست و هفت سال قبل، نه یک سال زودتر و نه یک سال دیرتر متولد شده ام. هزاران سال است که جهان وجود داشته اما من نبوده ام، پس چه دلیلی باعث شده که من ناگهان بیست و هفت سال قبل وجود پیدا کنم و به زندگی پرتاب بشوم؟ آن هم چه زندگی ای؟ پر از رنج و درد و فقر و بیماری و اندوه و نکبت که آخر هم به مرگ منتهی می شود. منصفانه نیست که انسان در زندگی با موانعی روبه رو شود که نتواند آن ها را از میان بردارد. اینها سوالات و اشکالات جدی ای است که چند سالی ذهنم را مشغول کرده است و زندگی را برایم تلخ و دشوار می کند.

  • علی اصغر مهدوی
۱۴
فروردين

اگر جای پای مرا دیگران نبینند، من دیگر نیستم. کاش نبودم. نمی خواهم آمده باشم و رفته باشم و هیچ غلطی نکرده باشم. بیشتر آدم ها می آیند و می روند و هیچ غلطی نمی کنند. آدمی که مشهور نیست وجود ندارد. یعنی وجود دارد اما فقط برای خودش نه دیگران. و کسی که فقط برای خودش وجود داشته باشد تنهاست. و من از تنهایی می ترسم.

  • علی اصغر مهدوی