برداشت های کاملن شخصی

#تجــرد_و_یـاس_مجـهول

چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۵:۵۷ ب.ظ

خیلی سعی کردم تا همه چیز را بفهمم، اما نتوانستم. سعی کردم به کمک فیزیک و ریاضیات و حتی فلسفه همه چیز را اندازه بگیرم اما ناگهان دریافتم که در هستی چیزهایی هست که با ابزارهایی که من در اختیار دارم نمی شود آن ها را اندازه گرفت یا فهمید. پس گیج شدم و فرو رفتم. بعد همه ی محاسبات را خط زدم و از نو شروع کردم. همه ی اجزا شمرده شده بود اما چیزی این وسط کم بود. فرمول هایم جایی نیمه تمام ماندند. دوباره گیج شدم، پس فرو رفتم. طبیعت، آزمایش گاه ها و کتابخانه ها را جست و جو کردم اما نیافتم. می خواستم برگردم اما نمی توانستم. راهِ آمده مثل کلافی سردرگم، پیچیده و ناپیدا بود. راهی که می رفتم بن بست بود. پس کلافه شدم، لغزیدم و باز هم فرو رفتم. فرصت تمام می شد و من همچنان در جاده ای کـِدِر می رفتم و برمی گشتم. برمی گشتم و فروتر می رفتم. هر چه را هم یافته بودم از دست دادم و پرسش ها زیاد و زیادتر شدند. معماها بیشتر و بیشتر و ذهنم تاریک و تاریک تر. چراغ روحم خاموش شد و ظلمت به جانم افتاد. کور شدم و سررشته از دستم رها شد، پس فروتر رفتم. دیگر به جای اینکه من مسئله را حل کنم خودم به پرسشی دشوار و بغرنج تبدیل شده بودم که باید کسی خودم را حل می کرد. سنگی که برداشته بودم سنگین بود پس ترازویم شکست و نظمم به هم ریخت. از بی نظمی پریشان شدم و دور خودم چرخیدم تا رها شوم. اما این کافی نبود. باید هنوز هم می گریختم. باید دور می شدم. باید از خودم دورتر می رفتم. بی قـرار شدم. در خودم فروریختم. کوچک و کوچک تر شدم و از ارتفاع افتادم. تـبـاه شدم.

  • علی اصغر مهدوی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی