برداشت های کاملن شخصی

#درک_ماهـیت_هـسـتی

چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۶:۲۷ ب.ظ

هستی لایه لایست. تو در تو و پر از راز و البته پیچیده. برای درک اون باید خوب بود. همین. من فکر کنم هر کس در هر موقعیت می دونه که خوب ترین کاری که می تونه انجام بده چیه اما مشکل زمانی شروع میشه که آدم نخاد این خوب رو انتخاب کنه. در چنین صورتی او راه رو کمی محو کرده. اگر او در موقعیت دوم هم نخواد به خوب تن بده راه محوتر و تاریک تر میشه. وقتی هزار تا انتخاب بد رو بجای هزار تا انتخاب خوب انتخاب کنیم وضع اونقدر آشفته و تاریک میشه که انسان نمی تونه حتی یک قدم به جلو برداره. شبیه قدم زدن در مه میمونه که با هر قدم که برداری راه وضوح بیشتری پیدا میکنه. خوشبختانه هستی اون قدر سخاوت داره که دائم یه فرصت و یه شانس دیگه به ما میده تا دوباره از صفر شروع کنیم. اما اگر ما در موقعیتی، خوب رو انتخاب کنیم راه اندکی وضوح پیدا میکنه. در موقعیت بعدی احتمالاً با شرایط پیچیده تری مواجه خواهیم شد که باز هم باید انتخاب کنیم. این انتخاب ها مثل دالان هزار تو همیشه در مقابل ما قرار دارن. با هر انتخاب سرعت ما بیشتر و بیشتر میشه. تا اونجا که با سرعت نور هم میتونیم پیش بریم. در مقابل، هر انتخاب بد از سرعت ما کم میکنه. اونهایی که دائم به انتخابهای بد دست میزنن وضع تاسف باری پیدا میکنن. اونقدر کند میشن تا کاملاً متوقف میشن و بعد شروع میکنن به فرو رفتن. اون قدر فرو میرن تا اینکه به کلی دفن میشن. برای این آدمها هم البته که فرصت هست اما اونها مجبورند مدتی رو صرف این کنن تا خودشون رو از اعماق به سطح برسونن. زندگی مواجهه ی ابدی آدمها با این انتخابهاست. 
خوشبختانه تشخیص خوب همیشه آسونه هرچند انجام اون به همون اندازه آسون نیست. با هر رفتار ساده و خوب، انسان یک گام پیچیده و ورزیده می شه. چنین به نظر می رسه که این رفتارهای ساده و روشن که هر کسی به راحتی اون ها رو تشخیص می ده مثل آجرهایی هستند که در نهایت ساختمان بزرگ و پیچیده ای رو به وجود می آورند. تنها نکته مهم اینه که تا ردیف های پایینی درست کار گذاشته نشه امکان گذاشتن ردیف های بالایی نیست. منظور اینه که هر کس در هر موقعیت می دونه که کاری که انجام می ده خوبه یا نه. کسی که در انجام خوب ها ورزیده بشه کم کم حتی وزن خوب ها رو هم حس می کنه، یعنی از بین چند تا خوب می تونه بهترین رو تشخیص بده. کسی که فقط خوب ها رو انجام می ده به تدریج به یکی از کانون های هستی تبدیل می شه. منظور از کانون اینه که در هر نقطه که ایستاده می تونه هستی رو در سیطره و فرمان خودش داشته باشه. چنین کسی اگه بخواد، می تونه خیال های آدمها رو هم درک کنه. او در سطحی بالاتر حتی می تونه مانع غروب خورشید بشه یا حتی ماه رو نصف کنه. چنین اقتداری البته مایه فخر نیست چون این کوچکترین کاریه که از چنین کسانی بر می آد. چنین کسانی می تونند بیماری رو در آن سوی دنیا شفا بدهند. منطق این روابط اینه که چنین کسانی اصولا به بی نهایتی دسترسی دارند که برای آن بی نهایت انجام چنین کارهایی به شدت آسان است.
به هر حال همه، هیچ چیز نیستند مگر مجموعه ای از رفتار. وزن معنوی هر کس مجموع وزن رفتارهاشه. به نظر می رسه که هر انتخاب مثل خطی است که بر صفحه سفید هستی خودمون می کشیم. بسیاری از آدمها که انتخاب هاشون خوب نیست در طول زندگی مجموعه ای از خط های کج و کوله و نا مفهوم تولید می کنند که هیچ معنای روشنی ندارند. اما اون ها که انتخاب هاشون درسته، رفتارهاشون خطوط متوازن و معناداری رو به وجود می آره . چیزی شبیه به یک تابلو نقاشی.
اما فقط پذیرش او کافی نیست. در چنین مواقعی شما باید به چنین بی نهایتی و چنین توانایی ای ایمان داشته باشید. منظورم اینه که خداوند برای هرکسی همون قدر وجود داره که او به خداوند ایمان داره. این یک رابطه دو طرفه است. خداوند بعضی ها نمی تونه حتی یک شغل ساده برای مومنش دست و پا کنه یا زکام ساده ای رو بهبود بده چون مومنِ به چنین خداوندی توقعش از خداوندش از این مقدار بیشتر نیست. اما برای کسی که ایمان نداره متاسفانه خداوندی هم وجود ندارد.

  • علی اصغر مهدوی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی